کد خبر: ۸۶۷۱
۱۸ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۰

مزون کتاب در خیاط‌خانه اکرم خانم!

خیاط‌خانه اکرم شیخ علی‌آبادی فقط مخصوص دوخت‌و‌دوز لباس نیست. او در‌کنار مزون لباس، مزون کتاب هم راه انداخته و کار‌های جالب دیگری مانند طراحی کارت عروسی کتابی را انجام می‌دهد.

پنجه‌های طلایی و ذهن خلاقش، سرچشمه ارائه آثار هنری متعددی شده و از او هنرمند ساخته است؛ هنرمندی که در گمنامی به سر می‌برد و شاید از کار‌های خلاقانه‌اش فقط اطرافیان و دوستانش باخبر باشند.

صحبت از بانویی است که  در کودکی با تکه‌های پارچه، عروسک‌های زیبا درست می‌کرده است و همان کودک در بزرگ‌سالی خیاطی زبردست می‌شود؛ خیاطی که توانایی دوختن انواع لباس را در سبک‌های گوناگون دارد و مزون او حتی در حالت بی‌رونقی بازار،  پر‌رونق است.

خیاط‌خانه اکرم شیخ علی‌آبادی فقط ویژه دوخت‌و‌دوز لباس نیست. او در‌کنار مزون لباس، مزون کتاب هم راه انداخته و کار‌های جالب دیگری مانند طراحی کارت عروسی کتابی را انجام می‌دهد.

هنر انگشتان خانم خیاط اهل مطالعه فقط به همین حیطه خیاطی و طرح‌های جالبش در این زمینه پایان نمی‌پذیرد؛ از دیگر هنر‌های این بانوی جوان، معرق کاشی است که پس از آموزش دو‌روزه، در این زمینه هم فعالیت کرده و دست‌ساخته‌های زیبایی دارد. آنچه می‌خوانید، صحبت‌های این هنرمند سی‌و‌پنج‌ساله خیابان گاز است.

 

اگر علاقه داری خودت یاد بگیر!

دو‌سه‌دهه پیش مثل این دوره نبود که همه‌گونه امکانات برای بچه‌ها فراهم است. من در همان شرایط زندگی می‌کردم. اصلا نمی‌دانستم هنر چیست. اما خودم خرده‌ذوقی داشتم و از همان زمانی‌که توانستم سوزن و نخ و قیچی دستم بگیرم و خطرات آن را بفهمم، با تکه‌پارچه‌های دورریختنی با فکر خودم کاردستی درست می‌کردم.

تنها فعالیت جانبی‌ام همین کاردستی بود تا اینکه دیپلم گرفتم. مادرم اصرار داشت که خواهر بزرگ‌ترم، هنری به‌ویژه خیاطی یاد بگیرد. او به‌اجبار مادر در دوره‌های خیاطی شرکت کرد، اما به این کار علاقه‌ای نداشت.
از خواهرم خواستم به من هم هنر خیاطی را یاد دهد، اما چون خودش هیچ علاقه‌ای نداشت، به‌صراحت گفت اگر علاقه داری خودت کوشش کن یاد بگیری و بهتر است که خودت دنبال آن بروی.

به آموزشگاهی در حوالی منزل پدر رفتم. خانم حسینی، اولین مربی‌ام بود. شش‌ماه آموزش ابتدایی را گذراندم. در این مرحله به‌صورت پراکنده برای اعضای خانواده و اطرافیان لباس می‌دوختم. دو‌سه‌سال به‌صورت تمرینی برای اینکه دستم روان شود و تجربه هم کسب کنم، لباس‌های گوناگون برای بستگان و همسایه‌ها و خانواده‌ام می‌دوختم.

 

از هر فرصتی برای انجام کاری که به آن عشق می‌ورزیدم، استفاده می‌کردم

غافلگیری با چرخ خیاطی ژانومه!

احساس کردم باید کارم را ارتقا دهم. برای آموزش به‌صورت تخصصی و اخذ مدارک مورد‌نیاز برای ورود به دنیای کار حرفه‌ای، شش‌ماه دیگر در آموزشگاهی مطرح در سطح شهر، مهارت‌های لازم خیاطی را کسب کردم.

در این موقع احساس کردم می‌توانم از هنرم درآمدی داشته باشم و به‌صورت مستقل کار کنم، اما بودجه و امکانات اولیه را دراختیار نداشتم و دستم خالی بود. در این زمان، پدر مهربانم با خرید چرخ خیاطی ژانومه مرا غافلگیر کرد. او همچنین مغازه‌ای در خیابان مسلم شمالی رهن کرد تا بتوانم به آرزویم برسم.

 

دغدغه های بانوی هنرمند محله گاز

 

رویای صادقه

مغازه‌دار شده بودم و از شادی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. برای نام‌گذاری مغازه خیاطی‌ام مردد بودم، اما رویایی صادقه به کمکم آمد. خواب دیدم که سر‌در منزلمان تابلوی سبز‌رنگی است که روی آن با خطی درشت نقش بسته «ریحانه‌النبی (س)».

نام مغازه را «ریحانه» گذاشتم و تا این لحظه احساس می‌کنم توانسته‌ام به یاری خدا و حضرت زهرا (س) در حرفه‌ام موفق باشم. هر پارچه و مدلی می‌آوردند ولو لباس عروس که تخصصی است، می‌پذیرفتم و سفارش را رد نمی‌کردم.

تمام هم‌ّو‌غمم این بود که به بهترین نحو ممکن و آن‌طور‌که مشتری می‌پسندد و برازنده‌اش است، لباس را بدوزم. دو‌سال کار با‌برکت در این مغازه هم گذشت و مجبور شدم، چون صاحب ملک آن را فروخته بود، به جایی دیگر نقل‌مکان کنم. به طبقه فوقانی منزل پدر رفتم.  

کارم را در آنجا ادامه دادم. دو‌سال هم در این مکان به خیاطی مشغول بودم. پدر هر خانه‌ای که در هر نقطه از شهر اجاره می‌کرد، دو‌طبقه بود تا یک‌طبقه را به من و کارم اختصاص دهد.

 

گاراژی که خیاطی شد

یادم نمی‌رود که زمانی این امکان محقق نشد؛ یعنی خانه‌مان یک‌طبقه بود. البته همان خانه، گاراژی خالی داشت که همان‌جا را برای کار خیاطی آماده کردم؛ یعنی از هر فرصتی برای انجام کاری که به آن عشق می‌ورزیدم، استفاده می‌کردم. تا سه‌سال پیش وضع به همین طریق گذشت.

آن زمان خواستم هنرم را به دیگر نقاط شهر هم معرفی کنم. در یکی از مناطق برخوردار شهر، مزونی مجهز افتتاح کردم. مشتری هم از همان شروع کار خیلی خوب بود. همان سال یکی از دوستانم به نام «الهام یوسفی» به من پیشنهاد جالبی داد.

 

۴۰۰ جلد کتابم را به مغازه آوردم

الهام می‌دانست که به مطالعه علاقه‌مندم و به خواندن انواع کتاب به‌ویژه پیش از خواب عادت کرده‌ام؛ علاقه‌ای که در‌کنار دوست‌داشتن خیاطی در من وجود داشت. او به من پیشنهاد داد مزون کتابی بازگشایی کنم و ۴۰۰ جلد کتابم در‌اختیار مشتریانم قرار دهم.

ایده خیلی خوبی بود و از آن روز به‌بعد کتاب‌هایم را به مشتری‌هایی که پارچه برای دوخت لباس می‌آوردند، امانت می‌دادم. موضوع کتاب‌ها، مسائل خانواده و مباحث روان‌شناسی و اعتقادی و ادبیات و اخلاق و... بود.

 

دغدغه های بانوی هنرمند محله گاز

 

از حال بد به حال خوب

یک روز یکی از مشتری‌هایم که برای سفارش دوخت لباس به مزون می‌آمد و زندگی پرتلاطم و حتی به‌قول خودش د‌رحال متلاشی‌شدنی داشت، نزد من آمد. اتفاقا هر وقت او می‌آمد، مصادف می‌شد با زمان مطالعه من؛ چون گاهی لابه‌لای کار خیاطی و برای رفع خستگی مطالعه می‌کنم.

رو به من کرد و گفت:‌ای خانم! چه حوصله‌ای داری! هم خیاطی و هم کتاب؟ کتابی را که در دست داشتم و سرشار از جملات مثبت و آرامش‌بخش بود، به او دادم و از او خواستم فقط ورق بزند.

ورق‌زدن همانا و د‌ل‌نکندن از کتاب همان. از آن زمان به بعد، او یکی از مشتری‌های ثابت کتاب‌هایم نیز شد و خدا را شکر با تغییر نگرشی که کتاب‌خوانی در زمان کوتاهی در او ایجاد کرده بود، توان رویارویی با مشکلات زندگی و رفع آن را به دست آورد. این اعتراف خودش در‌برابر من بود که کتاب‌خوانی به او آرامش می‌دهد.

 

کارت عروسی کتاب

«کارت عروسی کتاب»، ایده خودم بود که کتاب‌های مناسب با موضوعات خانوادگی و طراحی جلد‌های زیبا را تزیین کردم و صفحه‌ای از آن را هم به دعوت خانواده‌ها برای شرکت در مراسم عروسی مورد‌نظر اختصاص دادم؛ یعنی زوجی که قرار است کارت عروسی چاپ کنند که تاریخ‌مصرف آن فقط تا زمان برگزاری مراسم باشد، کارت عروسی کتاب‌گونه‌ای داشته باشند که همیشه در خانه‌ها بماند و اعضای خانواده از آن استفاده کنند.

متاسفانه با‌وجود تزیین و طراحی زیبای کتاب، چون فرهنگ‌سازی لازم در این زمینه نشده است، کسی مشتری این کارت کتاب نشد. در‌واقع مشتری‌ها از رویارویی با این طرح ذوق می‌کردند و حتی خیلی آن را می‌ستودند، اما در عمل حاضر نبودند برای این کار هزینه کنند و برای مراسم خود کارت کتاب سفارش دهند.

 

شکرگزاری برای سوختن لباس

اوایل کار هیچ‌گاه از خاطرم نمی‌رود مادر عروس‌خانمی، پارچه گیپوری به رنگ زغال‌سنگی نزد من آورد و خواست تا پیراهنی بدوزم. وقتی کار دوخت پیراهن تمام شد و می‌خواستم آن را اتو بزنم.

یک لحظه حواسم پرت شد و آستین لباس سوخت. مانده بودم چه کنم با آستین سوخته لباس مادر عروس! ناگهان فکر بکری به ذهنم رسید. با پارچه اضافه آمده تکه‌های گیپور را طوری بر آستین گذاشتم که سوختگی پارچه مشخص نشود. مادر عروس برای گرفتن سفارش در زمان مقرر آمد.

قبل از اینکه واقعیت را به او بگویم خیلی از دوخت تمیز لباس تعریف کرد. او اصلا متوجه سوختگی آستین لباسش نشد که هیچ، خیلی هم تشکر کرد که این طرح را بر آستین‌های لباس پیاده کرده‌ام! من هم برای اینکه مدیون نشوم، واقعیت را گفتم؛ و او پاسخ داد: خدا را شکر لباسم سوخت که موجب شد این‌قدر زیباتر شود!

 

خیاط معرق‌کار

 شاید کسی که حرف‌های مرا بخواند، بگوید خیاطی با معرق‌کاری کاشی چه ارتباطی پیدا می‌کند! اما من معتقدم نه‌تن‌ها معرق کاشی و خیاطی که همه هنر‌ها به‌گونه‌ای ظریف به هم مرتبط هستند.

وجه اشتراک آن‌ها این است که همه هنرند. این‌ها را گفتم تا از اشتغالم به هنر معرق کاشی هم بگویم. سال گذشته در نمایشگاه صنایع دستی که در کوهسنگی برگزار شد، کارگاهی به‌صورت دو‌روزه آموزش معرق کاشی برپا بود.

من هم ناخودآگاه جذب این هنر شدم و در کارگاه حضور پیدا کردم. با جدیت و پشتکار آن را ادامه دادم. الان هم در‌کنار خیاطی و مطالعه، معرق کاشی روی میز و گلدان و ظرف و ظروف گوناگون نیز انجام می‌دهم.





* این گزارش یکشنبه ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۵ در شماره ۱۹۸ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44